نوشته شده توسط : VaLkYrY

واي نيدونين...

بالاخره انتظارم به سراومد...

دخمل عمم به دنيا اومد......

خهلي ناسه .....

البته تفاوت سنيمون زياده و ...

... من در اصل جاي ماميشم ....

چون من با عمم 9.8 سال تفاوت سني داريم... (البته همچين كمم ني)

ولي خب خهلي دوسمش دارم ....

من كلا با بچه ها حال نميكنم ولي اين يكي ...

...بدجود تو دلم رفته...

روز اول رفتيم خونشون...

سلام عمه ژونم شطولي؟؟؟؟؟

والكي تو باز پيدات شد؟؟؟؟؟ (كلا خيلي كسي منتظر من ني)

عمه ژونم چخدر لفط دالي؟؟؟؟؟

بيا قربونت برم شوخي كردم عمه اي...

واي واي اينو چه زشته ...

-شبيه قورباغه ست...

وا عمه كجا بچم شبيه قورباغه است؟؟؟؟؟

نه ولي ناسه شوخي بود تا تو باشي از اين شوخيا با من نتوني...

هيچي يخده بچه رو بغليديم...

آقا تا نرسيده شروع كرديم موها رو حالت دادن...

ااااا والكي چيكار ميكني اين بچه تازه 3 روزشه...

اجكال نداله بزار از الان فشن باشه...

ا كه بشه مثل تو حتما...

مگه من چمه به اين خوبي...بده همه دوسمم دارن...

عمه گناه داره حد اقل بزار يكم بزرگتر شه...

خب باشه فعلاني كاريش ندالم ولي ...

از سال ديگه پيج خودم آموزش ميبينه ها...

اووووووووووووف از دست تو...

خب عمه اي من برم كه الاناست نيزي كلم و بكنه...

چرا؟

آخه اين 2 ساعت كه اين جا بودم اون بيچاله پايين ...

وايساده بود...

ها؟دختر تو ديوونه اي اون بيچاره گناه داشت تو اين گرما...

اجكال نداره آب بندي ميجه خب من بلم باباي

آيساني باباي

هيچي رفتيم پايين چشمتون روز بد نبينه...

فحش خواهر و مادر بود كه از طرف نيزي نثار ما ميشد...

حالا خهلي لطفيد فقط به خواهر داد چون من ...

خواهر ندارم...

كلمم كند گذاشت رو سينم...


راستي درباره ي پست قبليمم...

آني جون ازم پرسيد ياسي با شاهين آشتي كرد يا نه؟

من به خودش گفتم به شما هم ميگم...

آره آشتي كردن...

والا اونجور كه شاهين ميگفت ياسي اجتب ديده...

ولي من ميدونم دلست ديده ...

چون خودمم ديدمش ولي به ياسي نگفتم...

...تا يه جا همچين حسابي حالشو بيگيرم...

خب جيگلا فهلاني باباي



:: بازدید از این مطلب : 674
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : VaLkYrY

آدم بايد منگل باشه مگه نه؟ ...

واسه چي ميگم؟

آخه بگو آدم حسابي آدم به خاطر يه چيز بي اهميت ...

خودكشي ميكنه ه ه ...

ديشب ساعت 3 و نيم ...

نياز زنگ زد كه پاشو بيا بيچاره شديم...

واي منم كه در خواب ناز تشريف داشتم ...

داشتم سكته ميكردم...

آخه چي شده نيزي؟ هيچي بابا ...

مرض هيچي ميگي بيچاره شديم بعد ميگي هيچي؟؟؟

ياسي خودكشي كرده...

ها؟

آره بابا شاهين و با دختر ديده ...

-اول با تيغ خودش و خط خطي ميكنه ...بعدم رگش

عجب احمقيه حداقل با طناب نكرد كه درصد مرگ بالا بره...

والكي چه بيشوري الان موقع اين حرفاست؟؟؟

ببخشيد خواستم جو عوض شه ...

الان ميام بجنبا بنزين داري؟

ديگه واسه اينجا دارم اومدم...

هيچي آقا و خانومي كه شما باشين ساعت 4 راه افتادم رسيدم بيمارستان...

رفتم ديدم به آقا شاهين هم كه اينجان ...

سلام والكي جون...

عليك نيگاه تخصير توئه ها ...

بخدا والكي جون اشتباه ميكنه ...

-والكي جون توروخدا يه جور درسش كن من دوسش دارم...

وا ا ا باشه حالا ببينم چي ميشه...

ديگه ساعت 6 بود دكي اومد بيرون گفت خداروشكر زخم خيلي عميق نبوده...

من كه گفتم از اين جراتا نداره...

ااا والكي تو دوس داشتي بميره؟؟؟؟

اولا زبونت و بگاز ...

دوما خداروشكر كه خطر رفع شد...

كه تازه ديديم بله ه ه مامان و باباي ياسي جان تازه وارد ميشون...

اي واي سلام والكي جون...

سلام واي خدارو شكر تو بودي گفتم اگه والكي باشه لازم ني ما خيلي نگران باشيم...

(احساسات و داشتي) بله ه ه ه ه

باباشم كه داش خودكشي ميكرد فقط آخر گفت...

صورتحساب و بهم بدين من جايي كار دارم...

من و نيزي كه ماتمون برد...

اينا اينقدر احساسات خرج ميكنن از حال نميرن...

ديگه ظهر رفتيم اتاقش من تا اون موقع اونجا بودم ...

ولي نيزي با پارسا كار داشتن رفتن بيرون...

ديگه حالش كه بهتر شد مارو ديد كلي هم خوشحال شد ...

ولي با ديدن مامان و باباش ...

خيلي بد شد ...

حالا شاهينم داره منت ميكشه تا بيبينيم چي ميشه...

اي كاش به مامان و باباش نميزنگيدم ...

خيلي آدماي...

بماند بعدم كه پارسا و نيزي و اميد اومدن ملاقاتش...

ايشالا كه حالش بهتر شه ...

البته مارم از درس انداختن دانشگام فرط شد...

تابرم ببينم چي ميشه...

قفون همتون فهلاني باباي

 

 آخر سر نوشت: آقا اگه ميخواي خودكشي كني عين آدم خودكشي كن كه پدر بقيه رو درنياري آخرش كفن و دفن ديگه اينجوري كلي واس شربت و دارو و ... آدم خالي ميشه دمتون جيزززززز...



:: بازدید از این مطلب : 587
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 26 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : VaLkYrY

ميخوام بكوبونمت تو ديوار ...

احمق، الاغ آدم ساعت 6 صبح زنگ ميزنه ميگه بريم ...

...خدايا من از دست اين منگلا چي كار كنم؟

نه جون من شما بگين ؟...

بهتر ني با سقف يكيش كنم؟........


واي ديروز چاتون خالي چه حاليديم با بروبچ

اولن كه با يه فيلم ترسناك زندگي شيرين شد چه حالي داد ...

... چند نفريم با عرض پوزش خودشون و خيسيدن ...

بي جنبن ديگه چه ميشه كرد همينجوري شب ادراري دارن چه برسه به فيلم ترسناك ...

خلاصه ....

هم ... تو حالمون هم حال كرديم



:: بازدید از این مطلب : 519
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 19 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : VaLkYrY

اينجا يه فضايه شخصيه هر چي بخوام مينفيسم

پس خواهجا هي نگو اين خوفه اين بده انتقاد ميپذيرم در مواقعي كه دلست باجه وگرنه شرمند اخلاق ورزشي يا غير ورزشي بعدم اينكه دوست موستاي خوفي باجين تا منم بتركونم آها لاستي از ايناييم نيستم كه جك و اسمم اس بيزالم په دونبال اينچيزا نفاش حلفاي خودم و ميزنم خواستي قدمت لو چشمش نخواستي راه باز جاده دراااااااز



:: بازدید از این مطلب : 637
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 19 فروردين 1389 | نظرات ()